حرفاي خودموني
Wednesday, December 27, 2006
 
نون خامه ای و کباب
داستان این یلدا بازی قشنگ شده، والا مدت خیلی زیادی میشه که حال و حوصله نوشتن ندارم و در ضمن نوشتنم هم نمیاد یعنی این که بجز به چن تا از بچه های وبلاگ نویس، که بیشتر تلفنی یا حضوری در ارتباط هستم، به وبلاگ های دیگه سر نمیزنم که اینم یه دلیل خاصی داره که ایشالا بزودی برطرف میشه.
چن روز پیشا فهمیدم که این مارمولک، منو پرزنت کرده و بعدشم تلفنی دعوا، که خبر مرگت( یعنی خبر مرگم) یه چیزی بگم!
خوب
1: والا از سوسک میترسم، یعنی عجیب از سوسک میترسم، از زمانی که یادم میاد با دیدن سوسک انگار که فرشته مرگو دیدم، جداً فرار میکنم ولی از وقتی ازدواج کردم و دیگه پدرم تشریف ندارن که سوسکها رو بکشن، نشون گیریم با دمپایی خوب شده! در ضمن فراموشکارم، یعنی در ماه به طور متوسط 10 بار دسته کلید خونه و سوئیچ و کارت ماشین و ساعت و انگشتر و موبایلمو گم میکنم وبعد از کلی اعصاب خوردی و تصمیم کبری واسه اینکه اگه پیدا شدن دیگه گمشون نخواهم کرد، پیدا و بازهم گمشون میکنم.
2: از بچه گی عاشق موسیقی بودم، واقعاً دوست دارم و حال میکنم! آهنگ های کلاسیک رو فوق العاده دوست دارم، ولی پاپ گوش میکنم. هم پیانو و هم گیتار میزنم ولی اگه قرار به نمره دادن باشه، از 20 نمره با ارفاق 1 میگیرم! اونم به خاطر تنبلی که دارم و هیچ کاری رو تا آخرش انجام نمیدم.
3: نون خامه ای و چلوکباب رو دوست دارم، اصلاً نمیتونم بگم چقدر چون مقدارش برام تعریف نشده است ولی واقعاً با دیدن اونا هوش از کله ام کوچ میکنه. از هیچ کار مرتبط با خوردن هم، به اندازه ناخنک زدن به کباب، کنار منقل آتبش خوشم نمیاد.
4: اینترنت باعث شد که کلی دوست خوب پیدا کنم ولی از همه مهمتر اینه که باعث بوجود اومدن بزرگترین اتفاق زندگیم، یعنی ازدواجم شد، اولش با کیوان دوست شدم، بعدشم با خواهر ِخانمش، ازدواج کردم، لحظه ای که میخواستم کیوان رو در جریان بذارم و بهش این مژده رو بدم که قراره ما با هم فامیل بشیم ( قابل توجه روزبه) عجیب احساس حماقت میکردم، اونم به خاطر اینکه کاملاً میدونستم که اون آقا با تیز بازی خاصی که داره، کاملاً به داستان پی برده و این از اون نگاه های مخصوصش کاملاً تابلو بود ولی خوب من هرچی میکشم، از ادب زیاده از حد خودمه! میخواستم که ایشون به عنوان بزرگتر در جریان باشن!
5: کاملاً به خدا اعتقاد و ایمان دارم، نماز نمیخونم ولی مطمئن هستم که تمام اتفاقاتی که تو زندگیم رخ داده، خوب و بد، همش به خواست اون و سعی و تلاش من بوده، یعنی اگه خواستم که کاری انجام بدم، چنان به کمکم اومده که وجودشو کاملاً حس کردم و اتفاقات بد هم کاملاً، کارمای اعمال خودم بوده و باعث شده که حواسمو جمع کنم.
خوب، حالا اگه این چن نفر تنبل هم گذارشون به اینجا افتاد بدونن که دعوت شدن
یه مرد امیدوار
خط فاصله، سکوت
نابخشوده
هشت پا
استفراغ

نوشته شده توسط رضا 1:17 PM
 

Powered by Blogger

This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.

(Best Weblogs) بهترين وبلاگ های ايرانیPersian Weblogs Listbest weblog service provider